باری پس از سلام و باز امسال، ما حجلهی تو سبز به پا کردیم
ماه حسین هم علمی نذرِ چاووش خوان کرب و بلا کردیم
داداش اکبر! آن همه می گفتی: یک جین فشنگ داری و یک برنو
آن قدر کبک آمده بود این برف ، آن قدر صبر و حوصله ما کردیم
یادت میآد تیر و کمانت را، آن ظهر افتاب – پلنگی که...
چشم دو تا قرابهای بی بی را، نذر دو قلوه سنگ سیا کردیم
طعم حرام لنگهی دمپایی، من که هنوز سوزش دردش را
حس میکنم به روی مچ پایم، اما چه قدر خنده خفا کردیم
بی بی حنا نهاده به موهایش، پاهاش دیگر از رمق افتاده
رفتیم امامزاده شب جمعه، یک شمع پاره نذر و دعا کردیم
این را «ستاره» گفت که بنویسم: «داداش جان سلام. برای من
یک قلک بزرگ بخر، آن را، مادر شکست رفع قضا کردیم»
مادر برات دختر خاتون را انگار پا پیاده طلب کرده
اصلاً به فکر نیست که ما یک شخم نصف زمینشان به کرا کردیم
هان راستی هنوز به یادت هست، گوساله را چگونه برید از شیر
صبحی به شیر شازده فلفل زد، گوساله را من و تو رها کردیم
دیگر نه هیچ بع بع بزغاله، نه هی هی صبور رسیدنهات
امسال باز آغلمان خالیست، تنها به نان تابه رضا کردیم
داداش جان تو را به علی برگرد، مادر شکسته شد کمرش از غم
از بس که پشت شیشه زدی لبخند، از بس به قاب عکس تو «ها» کردیم