سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند چون از صفّین به کوفه بازگشت به شبامیان گذشت و آواز گریه زنان را بر کشتگان صفین شنود . حرب پسر شرحبیل شبامى که از مهتران مردم خود بود به سوى حضرتش آمد . امام فرمود : ] چنانکه مى‏شنوم زنان شما بر شما دست یافته‏اند چرا آنان را از افغان باز نمى‏دارید ؟ [ حرب پیاده به راه افتاد و امام سواره بود ، او را فرمود : ] بازگرد که پیاده رفتن چون تویى با چون من موجب فریفته شدن والى است و خوارى مؤمن . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 0  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 1588
 
آینه ی شعر وادبjafar
 
بانوی اب قزوه
نویسنده: جعفر(جمعه 84/11/28 ساعت 7:33 عصر)

نه مثل ساره ای و مریم نه مثل آسیه و حوا
فقط شبیه خودت هستی فقط شبیه خودت زهرا
اگر شبیه کسی باشی شبیه نیمه شب قدری
شبیه آیه تطهیری شبیه سوره اعطینا
شناسنامه تو صبح است پدر تبسم و مادر نور
سلام ما به تو ای باران، درود ما به تو ای دریا
کبود شعله ور آبی سپیده طلعت مهتابی
به خون نشستن تو امروز به گل نشستن تو فردا
بگیرآب و وضویی کن به چشمه سار فدک امشب
نماز عشق بخوان فردا به سمت قبله عاشورا


 



نظرات دیگران ( )

نامه
نویسنده: جعفر(جمعه 84/11/28 ساعت 7:29 عصر)

باری پس از سلام و باز امسال، ما حجله‌ی تو سبز به پا کردیم
ماه حسین هم علمی نذرِ چاووش خوان کرب و بلا کردیم


داداش اکبر! آن همه می گفتی: یک جین فشنگ داری و یک برنو
آن قدر کبک آمده بود این برف ، آن قدر صبر و حوصله ما کردیم


یادت می‌آد تیر و کمانت را، آن ظهر افتاب – پلنگی که...
چشم دو تا قرابه‌ای بی بی را، نذر دو قلوه سنگ سیا کردیم


طعم حرام لنگه‌ی دمپایی، من که هنوز سوزش دردش را
حس می‌کنم به روی مچ پایم، اما چه قدر خنده خفا کردیم


بی بی حنا نهاده به موهایش، پاهاش دیگر از رمق افتاده
رفتیم امامزاده شب جمعه، یک شمع پاره نذر و دعا کردیم


این را «ستاره» گفت که بنویسم: «داداش جان سلام. برای من
یک قلک بزرگ بخر، آن را، مادر شکست رفع قضا کردیم
»


مادر برات دختر خاتون را انگار پا پیاده طلب کرده
اصلاً به فکر نیست که ما یک شخم نصف زمینشان به کرا کردیم


هان راستی هنوز به یادت هست، گوساله را چگونه برید از شیر
صبحی به شیر شازده فلفل زد، گوساله را من و تو رها کردیم


دیگر نه هیچ بع بع بزغاله، نه هی هی صبور رسیدن‌هات
امسال باز آغلمان خالی‌ست، تنها به نان تابه رضا کردیم


داداش جان تو را به علی برگرد، مادر شکسته شد کمرش از غم
از بس که پشت شیشه زدی لبخند، از بس به قاب عکس تو «ها» کردیم



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بانوی اب قزوه
نامه

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
آینه ی شعر وادبjafar
جعفر

|| لوگوی وبلاگ من ||
آینه ی شعر وادبjafar

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو